روزی روز گاری در دهکده ای دور پسری با ما درش زند گی می کرد و با آن که بسیا رکار می کردند اما فقیر بو دند بعد ا ز مدتی ماد ر پسرک به خاطر کا ر بسیار بیمار شد و دربستر افتاد و حکیم ا ز ا و نا امید شد . اما به پسرک گفت که گیاهی د ر ته در یا و جود دارد ود ر آن جا می روید که داروی درد ما د رت است اگر بتوانی آن گیاه را از ته در یا به دست آ وری مادرت خوب می شود. فردای آن روز پسرسفره نانی با یک سطل کو چک
برداشت وبه کنار در یا رفت و با سطل کو چکش از د ر یا آب را بر می داشت ود ر طرفی دیگر می ریخت . یکی ا زماهی ها که بر روی آب مشغول بازی بود برای شاه ماهیها خبربردشاه ماهی ها بر روی آ ب آمد مد تی به پسرک نگاه کرد و رفت به نزد بقیه ماهی ها و به آن ها دستور داد گیاهی که پسرک می خواهد را برایش ببرند . ماهی ها گفتند : چه نیازی به این کاراست ا و که نمی تواند آب د ر یا را خالی کند و در یای به این بزر گی را خشک نمایداما شاه ماهی ها گفت : چرا می تواند من در چشم های او تصمیم را دیدم .